جمله ها و شعر های عاشقانه

 

 با خودم عهد بستم بار ديگركه تورا ديدم،بگويم از تودلگيرم. ولي باز تو را ديدم و گفتم : بي توميميرم 

 

نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 23:49 توسط mohammad| |

 هميشه اوني که مي تونه آرومت کنه داغونت مي کنه.......!!!

باقی جملات در ادامه مطلب...

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:34 توسط mohammad| |


تا حالا شده خيلي دلتنگ صداي يک نفر باشي اما ...

چون نميتوني بهش زنگ بزني با يه شماره ناشناس باهاش تماس بگيري که ....

فقط  الو گفتنش رو بشنوي؟ 
 
نوشته شده در یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:22 توسط mohammad| |

 


به سلامتي دختري که دورش پر پسره اما دلش گير يه نفره
...

به سلامتي دختري که خيلي کسا ميخوان باهاش باشن اما اون يه نفر رو ميخواد...

به سلامتي دختري که فقط واسه يک ساعت ديدنت...5ساعت توي راهه...ولي هيچ انتظاري ازت نداره...

به سلامتي دختري که تمام زندگيشي...اما اون يه ذره از زندگيت نيست...

به سلامني دختري که وقتي يه پسر خوشگل ميبينه سرشو پايين ميندازه و زير لبش ميگه انگشت کوچيکه عشقم نميشه...
 
 
نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:,ساعت 15:25 توسط mohammad| |

 

يک روز مي فهمي که خيلي دوستت دارم

و انروز مي گويي: کاش تمام زندگي اش مي شدم..

يک روز مي فهمي که ديوانه وار ميخواستمت

و انروز مي گويي: کاش کمي مي خواستمش..

يک روز به خودت مي ايي که تنهايي..

انروز فقط مرا مي خواهي

و انروز ديگر مني وجود ندارد...

 



نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:20 توسط mohammad| |

 

خدایم خداییست

که اگر سرش فریاد بزنم

بجای اینکه با مشت به دهانم بزند

با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و میگوید:

می دانم جز من کسی نداری

 

 

 

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:14 توسط mohammad| |

 


از يک عاشق شکست خورده پرسيدم :           

بزرگ ترين اشتباه ؟!

گفت : عاشق شدن .

گفتم : بزرگ ترين شکست ؟! 

گفت : شکست عشق .

گفتم : بزرگترين درد ؟!

گفت : از چشم معشوق افتادن .

گفتم : بزرگترين غصه ؟!

گفت : يک روز چشم هاي معشوق رو نديدن .

گفتم : بزرگترين ماتم ؟!

گفت : در عزاي معشوق نشستن .

گفتم : قشنگ ترين عشق ؟!

گفت : شيرين و فرهاد .

گفتم : زيبا ترين لحظه ؟! 

گفت : در کنار معشوق بودن .

گفتم : بزرگترين رويا ؟!

گفت : به معشوق رسيدن .

پرسيدم : بزرگترين آرزوت ؟!

اشک تو چشماش حلقه زد و با نگاهي سرد گفت : مرگ !

 
 

 

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 21:4 توسط mohammad| |

 

براي بعضي دردها نه مي توان گريه کرد نه فرياد زد...

 

براي بعضي دردها فقط مي توان نگاه کرد و بي صدا شکست

 

 

نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:54 توسط mohammad| |

 

مينويسم نامه و روزي از اينجا ميروم

با خيال او ولي تنهاي تنها ميروم

در جوابم شايد او حتي نگويد “کيستي ؟”

شايد او حتي بگويد “لايق من نيستي”

مينويسم من که عمري با خيالت زيستم

گاهي از من ياد کن ، حالا که ديگر نيستم

 



نوشته شده در جمعه 18 اسفند 1391برچسب:,ساعت 16:50 توسط mohammad| |

 کاش بودي تا دلم تنها نبود

تا اسير غصه ي فردا نبود

کاش بودي تا براي قلب من زندگي اين گونه بي معنا نبود

کاش بودي تا لبان سرد من بي خبر از موج و از دريا نبود

کاش بودي تا فقط باور کني بعد تو اين زندگي زيبا نبود